سبحان شیرین زبون
سبحان عسلم
چند روز دیگه تولد سه سالگی شماست عزیزم اما شما هنوز از پ م پ ر ز (ایجوری نوشنم که خجالت نکشی تنبل) استفاده میکنی . جالب این جاست که وقتی تموم میشه میای و اطلاع رسانی میکنی.
پسر گلی
تازگی ها خیلی هم بامزه تر شدی و با اون زبون شیرینت همه چیز و میگی. وقتی با اون زبان کودکانه و معصومت حرف میزنی میخوام بگیرم بغلم فشارت بدم از ته قلبم ماچت کنم.
جیگر طلای من
امروز شما خونه مامان جون بودی. به عبارتی تلفن چی اونجا بودی . "میگی من اونه مامانی بمونم" بعد من بهت گفتم پس مامان زینب چی؟ نمیری پیشش؟ تو با اون زبون قشنگت گفتی: " مامان نینب ماشین بیاره ... من پیش مامان نینب بعابم"
به من میگی : "منو نبورد اوندا بابادون" (باباجون منو نیاورد اونجا - خونه ما)
میگی : " آپول ژدی؟"
قربونت برم که وقتی مامان جون بهت گفت کجا رو آمپول میزنن؟ جاشو نشون میدی عززززززززززززززززیزم.
بهت میگم : " سبحان عمه! بستنی خوردی؟" میگی :"بشنی نهرید" (بستنی نخرید)
میگی : " بابامهدی دیبیس شیش داله. دادیشو برده آپول بژنه" (بابامهدی ٢٠٦ داره. عرفان و برده آمپول بزنه)
الهی فدات بشم که وقتی باباجون دعوات میکنه اصلا حساب نمی بری و تا پشتشو میکنه براش ادا در میاری.
خیلی شیرین و عسلی شدی شیرین عسل عمه