جیگرای عمه مائده

شب قدر است و محتاج دعایم

     نردبان دلم شکسته است      می شود برای من کمی دعا کنی ؟      یا      اگر خدا اجازه می دهد     کمی به جای من خدا خدا کنی ؟      راستش      دلم مثل یک نماز بین راه      خسته و شکسته است      می شود برای بی قراری دلم     سفارشی به آن رفیق با وفا (خدا) کنی ؟        خدای خوب من      می شود کمی به خاطر فرشتگان کوچکت به من نگاه کنی ؟   &nbs...
1 شهريور 1390

دلتنگی

فاطمه زهرای عسلم خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم. دلم نمیخواست تو الان اینجا بودی، دلم میخواست من الان اونجا پیش شما بودم. آخه جایی که شما هستین یه تیکه از بهشته ... دلم میخواد بیام بهشت. کوچولوی نازم واسه عمه خیلی دعا کن.امشب شب قدره ... تو پاکی ... مثل همه بچه ها ... عمه رو دعا کن. گل عمه ، مامان جون میگفت با همه اعضای کاروان دوست شدی و میری بغلشون. الهی قربونت برم داری کم کم دختر اجتماعی میشی گلکم. خیلی دوستت دارم شیطون بلای من. زود بیا. چند تا از عکسای ٤ماهگی تو میذارم تا کمتر احساس دلتنگی کنم.    قربون اون نگاهت بشم من ... عزیزم لا لا لایی    لا لا لا لایی عروسک من عزییییییییی...
1 شهريور 1390

لیله القدر خیر من الف شهر

  شب عفو است و محتاج دعایم ز عمق دل دعایی کن برایم اگر امشب به معشوقت رسیدی خدا را در میان اشک دیدی کمی هم نزد او یادی ز ما کن کمی هم جای من او را صدا کن بگو یا رب فلانی روسیاه است دو دستش خالی و غرق گناه است بگو یارب تویی دریای جوشان در این شب رحمتت بر وی بنوشان   التماس دعا ...
30 مرداد 1390

سفر کربلای مامان جون و باباجون

جمعه شب یعنی 28/5/90 افطاری خونه مامان جون بودیم. آخه انشالله راهی سر کربلا هستن. مامان جون و باباجون و عمو محسن و زن عمو و فاطمه زهرای عسلی ساعت 5 صبح روز شنبه پرواز دارن. (عمو محسنم رئیس کاروانه) مامان جون سه ساله که کربلا نرفته دلش خیلی هوایی شده. ناگفته نمونه که عمه مائده هم داره واسه حرم آقا امام حسین دیونه میشه. اما نمیدونم چرا نمی طلبه. کوچولوهای عمه ، شما از خدا بخواین تا این سفر قسمت عمه مائده هم بشه (البته با عمو سیدمهدی). خدا جون خودت مواظب زوارهای ما باش. مخصوصا زائر کوچولومون فاطمه زهرا. خداجون مراقب همشون باش. مرسی خدا جونم     موق...
30 مرداد 1390

افطاری مامان جون به مناسبت تولد امام حسن مجتبی

سه شنبه شب یعنی 25/5/90 که میشد شام ولادت امام حسن مجتبی مامان جون و باباجون به رسم سنت همه ساله افطاری میدن و برای امام حسن جشن تولد میگیرن که این جشن زیبا امسال با تولد مامان زینب همراه شده. البته همه توی این افطاری بزرگ از جون و دل مایه میذارن که ایشالله خدا از همشون قبول کنه. شب خوبی بود.به همه مون خوش گذشت. خصوصا به شما وروجکای من. فاطمه زهرا و هدی هم خیلی ناز و جیگر شده بودن. لباساشون هم که مثل هم بود... شده بودن عین دوقلوها. حیف که عمه اون شب خیلی سرش شلوغ بودو از گلاش عکس نگرفت. (از دست این خاله فاطمه که کم کاری کرد )  ببخشید عکسا کم و بی کیفیته. آخه شرایط مناسب نبوده. فاطمه زهرای عسلم وقتی که توی ش...
30 مرداد 1390

افطاری خاله آذر

چهارشنبه شب هم 26/5/90 خاله آذر زحمت کشید و همه رو افطاری به پارک دعوت کرد. گلای قشنگ عمه کلی توی پارک با باباجون، عمومحسن، بابامهدی، آقارضا، عموسیدمهدی، محمدآقا، سجاد، سعید و بقیه وسطی و زو بازی کردنو حیف که عکسا هنوز دستم نرسیده تا براتون روی وبلاگتون بذارم، اما به محض اینکه این خاله فاطمه عکسا رو به عمه بده میذارم روی صفحه. خاله آذر غذاهاتون خیلی خیلی خوشمزه بودند.ممنون از زحمتتون. ...
30 مرداد 1390

مامان زینبم مریض شده ... هیس

سه شنبه شب بعد از افطاری مامان جون مامان زینب خیلی حالش بد شد. تا حدی که بابامهدی مامان زینب و برد درمانگاه حیات و بهش سرم وصل کرد و چهار تا آمپول هم بهش زد. آخه ماه رمضون مامانم و ضعیف کرده. دکتر گفت باید تقویت بشه. پس من و داداشم از هم جدا شدیم تا کمتر شیطونی کنیم و مامانم یه کم استراحت و کنه و بهتر بشه. من رفتم خونه مامان جون و با حامد و محمد بودم و داداش سبحانم هم موند پیش مامان زینب تا ازش مراقبت کنه. مامان زینب جونم دعا میکنم زودتر خوب شی. ...
30 مرداد 1390